تاريخ : جمعه 15 شهريور 1392برچسب:, | 1:16 | نویسنده : علی آقامحمدی

-«( دستور العمل سلوکی امام صادق علیه السلام به عبد الله بن جندب )»- 

روایت شده که امام صادق علیه السلام فرمودند :
ای عبد الله ! 
همانا شیطان به طور مسلّم دام های خود را در منزلگاه فریب پهن کرده است و قصد شکار هیچ کس جز پیروانِ ما را ندارد ، در حالی که آخرت در چشمان پیروان ما به شدّت بزرگ می نماید تا جایی که هیچ جایگزینی برای آن نمی خواهند . 
سپس فرمودند : آه آه! بر آن قلب هایی که آکنده از نور است و دنیا نزد آن ها به منزله ی ماری وحشی و خوش خط و خال و بد ذات و دشمنی زبان نفهم است . { شیعیان ما } با خدای خود أُنس گرفته و از آنچه مرفّهینِ خوشگذران به دنبال آن رفته اند ، متنفرند . آنهایند پیروان حقیقی من و به واسطه ی ایشان است که هر فتنه ای برطرف گشته و هر بلایی رفع می گردد . 

تحف العقول ؛ النص ؛ ص301
بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج75، ص: 279



تاريخ : پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:, | 13:11 | نویسنده : علی آقامحمدی

گفت: حاج آقا! من شنیده ام اگر انسان در نماز متوجه شود که کسی در حال دزدیدن کفش اوست می تواندنماز را بشکند و برود کفشش را بگیرد؛

درست است حاج آقا؟!

شیخ گفت: درست است آقا.
نمازی که در آن حواست به کفشت است، اصلاً باید شکست!

چه نمازها که خواندیم و حواسمان فقط به کفشهایی بود که او داده بود ...



تاريخ : پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:, | 13:1 | نویسنده : علی آقامحمدی
عاشقی دردسری بود، نمی دانستیم
حاصلش خون جگری بود، نمی دانستیم
پر گرفتیم ولی باز به دام افتادیم
شرط بی بال و پری بود، نمی دانستیم
آسمان از تو خبر داشت ولی ما از تو
سهممان بی خبری بود، نمی دانستیم
آب و جاروی در خانه ی ما شاهد بود
از تو بر ما گذری بود، نمی دانستیم
این همه چشم به راهی نگرانم کرده
عاشقی دردسری بود، نمی دانستیم


تاريخ : پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:, | 1:35 | نویسنده : علی آقامحمدی

افسوس...
روزی خواهد آمد که بی دینی نماد روشن فکریست

((دکتر شریعتی))



تاريخ : پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:, | 1:30 | نویسنده : علی آقامحمدی

آورده اند که خلیفه هارون الرشید در یکی از اعیاد رسمی با زبیده زن خود نشسته و مشغول بازی شطرنج بودند . بهلول بر آنها وارد شد او هم نشست و به تماشای آنها مشغول شد . در آن حال صیادی زمین ادب
را بوسه داد و ماهی بسیار فربه قشنگی را جهت خلیفه آورده بود .
هارون در آن روز سر خوش بود امر نمود تا چهار هزار درهم به صیاد انعام بدهند . زبیده به عمل هارون اعتراض نمود و گفت : این مبلغ برای صیادی زیاد است به جهت اینکه تو باید هر روز به افراد لشگری و
کشوری انعام بدهی و چنانکه تو به آنها از این مبلغ کمتر بدهی خواهند گفت

که ما به قدر صیادی هم نبودیم و اگر زیاد بدهی خزینه تو به اندک مدتی تهی خواهد شد .
هارون سخن زبیده را پسندیده و گفت الحال چه کنم ؟ گفت صیاد را صدا کن و از او سوال نما این ماهی نر است یا ماده ؟ اگر گفت نر است بگو پسند مانیست و اگر گفت ماده است باز هم بگو پس ند ما نیست و او مجبور می شود ماهی را پس ببرد و انعام را بگذارد .
بهلول به هارون گفت : فریب زن نخور مزاحم صیاد نشو ولی هارون قبول ننمود . صیاد را صدا زد و به او گفت : ماهی نر است یا ماده ؟
صیاد باز زمین ادب بوسید و عرض نمود این ماهی نه نر است نه ماده بلکه خنثی است .
هارون از این جواب صیاد خوشش آمد و امر نمود تا چهار هزار درهم دیگر هم انعام به او بدهند . صیادپولها را گرفته ، در بندی ریخت و موقعی که از پله های قصر پایین می رفت یک درهم از پولها به زمین افتاد . صیاد خم شد و پول را برداشت . زبیده به هارون گفت :
این مرد چه اندازه پست همت است که از یک درهم هم نمی گذرد . هارون هم از پست فطرتی صیاد
بدش آمد و او را صدازد و باز بهلول گفت مزاحم او نشوید . هارون قبول ننمود و صیاد را صدا زد وگفت : چقدر پست فطرتی که حاضر نیستی حتی یک درهم از این پولها قسمت غلامان من شود .
صیاد باز زمین ادب بوسه زد و عرض کرد : من پست فطرت نیستم . بلکه نمک شناسم و از این جهت پول را برداشتم که دیدم یک طرف این پول آیات قرآن و سمت دیگر آن اسم خلیفه است و چنانچه روی زمین بماند شاید پا به آن نهند و از ادب دور است .
خلیفه باز از سخن صیاد خوشش آمد و امر نمود چهار هزار درهم دیگر هم به صیاد انعام دادند و هارون گفت : من از تو دیوانه ترم به جهت اینکه سه دفعه مرا مانع شدی من حرف تو را قبول ننمودم و حرف آن زن را به کار بستم و این همه متضرر شدم .



تاريخ : پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:, | 1:23 | نویسنده : علی آقامحمدی

آورده اند که بهلول بیشتر وقت ها در قبرستان می نشست و روزی که برای عبادت به قبرستان رفته بود وهارون به قصد شکار از آن محل عبور می نمود چون به بهلول رسید گفت : بهلول چه می کنی ؟
بهلول جواب داد : به دیدن اشخاصی آمده ام که نه غیبت مردم را می نمایند و نه از من توقعی دارند و نه من را اذیت و آزار می دهند . هارون گفت :
آیا می توانی از قیامت و صراط و سوال و جواب آن دنیا مرا آگاهی دهی ؟
بهلول جواب داد به خادمین خود بگو تا در همین محل آتش نمایند و ...

تابه بر آن نهند تا سرخ و خوب داغ شود هارون امر نمود تا آتشی افروختند و تابه بر آن آتش گذاردند تا داغ شد . آنگاه بهلول گفت :
ای هارون من با پای برهنه بر این تابه می ایستم و خود را معرفی می نمایم و آنچه خورده ام و هرچه پوشیده ام ذکر می نمایم و سپس تو هم باید پای خو د را مانند من برهنه نمایی و خود را معرفی کنی و
آنچه خورده ای و پوشیده ای ذکر نمایی . هارون قبول نمود .
آنگاه بهلول روی تابه داغ ایستاد و فوری گفت : بهلول و خرقه و نان جو و سرکه و فوری پایین آمد که ابداً پایش نسوخت و چون نوبت به هارون رسید به محض اینکه خواس ت خود را معرفی نماید نتوانست و
پایش بسوخت و به پایین افتاد .سپس بهلول گفت :
ای هارون سوال و جواب قیامت نیز به همین صورت است . آنها که درویش بوده ند و از تجملات دنیایی بهره ندارند آسوده بگذرند و آنها که پایبند تجملات دنیا باشند به مشکلات گرفتار آیند .



تاريخ : پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:, | 1:18 | نویسنده : علی آقامحمدی

دلشوره عجیبی داشت. کمی هم تار می دید ولی مجبور بود. نگاهی به جمعیت
انداخت. گوی را که بلند کرد ، سنگین تر از همیشه به نظر رسید . وقتی آن
را به هوا پرتاب کرد تا با شانه اش آن را پرتاب کند ، دو گوی در هوا دید
و جا خالی داد. صدای خنده جمعیت بلند شد.
آبی به سر و رویش زد. مرشد معرکه با صدای بلند گفت : اگر خسته جانی بگو
یا علی ، اگر ناتوانی بگو یا علی . مردم دوباره سکوت کردند. زنجیر دو
متری را دور بازو هایش پیچید. چندین بار با فریاد زورِ نمایشی زد. دویست
تومنش کمه . یه جوون مرد دویست  تومن بذاره تو سینی . صد تومنش خرج زن و
بچه ، صد تومنش خرج کبوتر حرم . آخرین سکه ها و اسکناس ها روی سینی ولو
شدند. دیگر موقع پاره کردن زنجیر بود. پهلوان رَضو با فریادی بلند سعی
کرد زنجیر را پاره کند،  ولی زنجیر پاره نشد.....

 دوباره تلاش کرد. رگ های
گردنش متورم شده بودند. بدنش میلرزید . عرق سردی روی پیشانی اش نسشته بود
ولی حلقه های زنجیر  ظاهراٌ دست به یکی کرده بودند تا این بار آنها در
مقابل پهلوان قدرت نمایی کنند. احساس کرده بود که دارد تمام می شود ، ولی
فکر نمی کرد به این زودی ، آنهم جلوی مردم. نگاهی به آسمان کرد. زیر لب
چیزی زمزمه کرد . با فریاد یا علی خم شد و تمام قدرتش را در بازوانش جمع
کرد و دیگر چیزی نفهمید.
چشم هایش را که باز کرد ، روی تخت بیمارستان بود. دکتر داشت با دامادش
صحبت می کرد: سه تا از رگهای قلبش پاره شدن . من نمی دونم چطور بعد از
سکته تونست زنجیر رو پاره کنه . به هر حال به خیر گذشت. ولی دیگه نمی
تونه معرکه بگیره . لبخندی زد و آهسته زیر لب گفت : یا علی ...



تاريخ : پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:, | 1:12 | نویسنده : علی آقامحمدی

مردی کنار بیراهه ای ایستاده بود.
ابلیس را دید که با انواع طنابها به دوش درگذر است.
کنجکاو شد و پرسید: ای ابلیس ، این طنابها برای چیست؟
جواب داد: برای اسارت آدمیزاد.
طنابهای نازک برای افراد ضعیف النفس و سست ایمان ،
طناب های کلفت هم برای آنانی که دیر وسوسه می شوند.
سپس از کیسه ای طناب های پاره شده را بیرون ریخت و گفت:

اینها را هم انسان های باایمان که راضی به رضای خدایند و اعتماد به نفس داشتند، پاره کرده اند و اسارت را نپذیرفتند.
مرد گفت طناب من کدام است ؟
ابلیس گفت : اگر کمکم کنی که این ریسمان های پاره را گره زنم،
خطای تو را به حساب دیگران می گذارم ...
مرد قبول کرد .
ابلیس خنده کنان گفت :
عجب ، با این ریسمان های پاره هم می شود انسان هایی چون تو را به بندگی گرفت...!



تاريخ : پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:, | 1:12 | نویسنده : علی آقامحمدی

عده ای از جوانان (مرد) خدمت حضرت علامه حسن زاده آملی(حفظه الله) رسیدند 

و از حضرتش خواستند که آن ها را نصیحتی  بفرمایند.

علامه فرمودندسعی کنید با نامحرم رابطه نداشته باشید چه زن باشد چه مرد!! 

گفتندآقا مگر مرد هم نامحرم می شود؟

علامه فرمودند: هر کس با خدا ارتباط ندارد نامحرم است.



تاريخ : جمعه 8 شهريور 1392برچسب:, | 16:55 | نویسنده : علی آقامحمدی

                                         پرسید : ناهار چی داریم مادر ؟ 

                                              مادر گفت : باقالی پلو با ماهی... 

                        با خنده رو به مادر کرد و گفت : ما امروز این ماهی ها را می خوریم و

                                           یک روزی این ماهی ها ما را می خورند...

                                                        چند وقت بعد ...

                                                      عملیات والفجر 8 ...

                                                   درون اروند رود گم شد ...

                                                           و مادر...

                                               تا آخر عمرش ماهی نخورد .....

                                         



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 14 صفحه بعد

  • دانلود فیلم
  • قالب وبلاگ